Neue Seite 3

cinema-ye-azad

سينمای آزاد

. Postfach 100525 D-66005 Saarbrücken   .Tel: 0049 681 39224 . cinema-ye-azad@T-online.de

آرشيو               کارنامه              عکسها               خبرها                تماس با ما

سرآغاز

...وجمهوری اسلامی هم مايکل مور آفريد
(بخش پايانی کن 2003)

*****
سرانجام بعد از ماه ها برنامه ريزی ؛ باج دهی وزد وبند با مقامات کن ؛ وتلاش های دلال های ايرانی؛ صرف هزينه های سرسام آور برای جو سازی .رژيم جمهوری اسلامی نتوانست به خواست نهايی خود يعنی دست يابی به نخل طلای کن برسد چرا که برای رژيم بسيار مهم بود که باکسب نخل طلا به مانند کن 96 بتواند اذهان را دوباره به خود جلب کند و برای رژيم از درون پوسيده جمهوری اسلامی وقت بقاء بخرد وبرخالف ادعاهای راديو نيروی هوايی ( ببخشيد راديو فردا) آنچه اتفاق افتاد برای سينمای جمهوری اسلامی درخشش نبود بلکه ا مکانی فراهم شد تابه تدريج سازش های پشت پرده جمهوری اسلامی باز تر شود. هيچ بعيدنيست سرانجام به رسوايی کامل دادوستد های ج .ا ومديران جشنواره ها منجر شود ؛ اگر اپوزسيون از بی تفاوتی در آيند به خصوص مخالفان راستين نظام در سازمان های سياسی به ما کمک کنند بساط نيرنگ وريای جمهوری اسلامی در جشنواره های اروپايی برچيده خواهدشد .
تجربه بما آموخته است که مبارزه سياسی با يک رژيم سرکوبگر اگر با افشا وبرخورد جدی با تبليغات هنری وفرهنگی توام نشود هرگز نتيجه مطلوب حاصل نخواهد شد .در راه مبارزه مردم يونان برای سرنگونی رژيم سرهنگ ها ؛ هنرمندانی نظير ملينا مرکوری بودند که در حاليکه بمب زير پايشان منفجر ميشد عليه استبداد سرهنگ ها فرياد میزدند توريست ها را از رفتن به يونان منع مي کردند وبا اطمينان می گفتند از اين پول ها که در يونان خرج می شود؛ به مردم تهی دست سهمی نمیرسد بلکه اين سرهنگ ها هستند که هرروز شکمشان فربه تر وانبارمهماتشان انباشته تر می شود . ايا به هنگام تسلط رژيم نژاد پرست افريقای جنوبی گروهای اپوزسيون؛صادرات فرهنکی افريقای جنوبی را ارج می گذاشتند؟ نه؛ میدانيم که حتی بالرين ها ی اين کشور را به سالن های نمايش اروپا راه نمی دادند وکارگردانان سينمای شيلی وديگر کشورهای تحت ستم امريکای لاتين که از چنگال ديکتاتورها گريختند؛ ايا مبلغ سينمای تحت سانسور ژنرال پينوشه بودند ؟ باز هم می دانيم که حتی ورزشکاران آنان نمی توانستنددرميدانين ورزشی به آسودگی حضور يابندوقتی ورزش هم وسيله ای سياسی تبديل میشود آنوقت ما میخواهيم مدعی شويم که هيچ قصد سياسی در پشت صادرات فرهنگی رژيم نيست . دايم از ما ميخواهند که افتخار کنيم می پرسيم: چرا ؟ می گويند آخر 400 جايزه از فستيوال های بين المللی در سال که شوخی نيست. می گويم اتفاقا همين ارقام سرسام آور جايزه برای چند فِيلم نظير هم بايد کمی به تاملمان وادارد. ببنيد کشور ی بمانند فرانسه با آثار درخشانی که به دنيای سينما تقديم کرده ويا سينمای ايتالابا سينماگران برزگی که پرورش داده ويا سينمای آلمان ؛ بلژيک ؛انگليس ؛ فنلاند؛ سوئدو... در مجموع تعداد جوايزسينمايی شان در سال به يک دهم سينمای جمهوری اسلامی هم نمیرسد . شايد سالها می گذرد واصلا جايزه ای نميگيرند– آينها که نميتواند مردمشان را در فقر وبدبختی ودر ماندگی نگه دارند وپول بی حساب وکتاب را بين مديران جشنواره ها تقُسيم کنند .
مگر نميدانيم چه کسانی در دورن حکومت اين امکان را برای کسب اين جوايز فراهم می آوردند. مگر صدور اين فيلمها براساس فرمان نامه وزارت سانسور در يد قدرت حکومت نيست ؟ مگر فيلمهادر شورايی با حضور نماينده واواک ؛ وزارت ارشاد ؛ فارابی ؛ دفتر امام و... به دقت بررسی نمی شود؟ ووقتی محتوای آن برای خارج از کشور مناسب تشخيص داده شد (چه شبه سياسی وچه اجتماعی يا مدافع حقوق زنان؛ چه دلسوزی برای تن فروشان ؛يا حمايت از اصلاحات آقای خاتمی ونيش به بنياد گرايان و..و.. ) برای ما صادر مي شود . يعنی ما اينجا از انتخاب های واواک حمايت می کنيم وبرای فيلمهايی که رژيم مهر تايئد بدان ها کوبيده هورا می کشيم. برخی آدمها وقتی اين حرف ها را می شنوندشانه ها را بالا مي اندازند می گويند: ای بابا اين حرف ها چيه بذاز حالمونو بکنيم ؟ اگر ميخواهيم به قول صياد غمباد نستالژيمان را با اين فيلمها تسکين دهيم؛ اين حرف ديگريست. اما اگر واقعا دل نگران آن مردم در بند هستيم چرا اينقدر از کنار اين واقعيت ها بی اعتنا می گذريم .حالا کاش فقط بی اعتنا می گذشتيم .در اين چند سال معدود قلم هايی که برعليه اين بساط موضع گرفتند از هجوم وحمله وتوهين مصون نمانده اند بياد دارم به هنگام تقلب کن برای اهدا نخل طلا به سينمای جمهوری اسلامی و برای طعم گيلاس؛ شبنامه ای عليه من در فرانکفورت المان تدارک ديده شد ( حالا به کم وکيف قضيه کاری ندارم -تمام ماجرا وکسانی که در ارتکاب آن سهم داشتند در کتاب جديم معرفی خواهند شد). اما ببينيد عمق فاجعه را که جمعی مثلا فعال سياسی و به همراهی فيلسوفان برجسته! ؛ آفريندگان آثار پست مدرن !؛ به گردهم جمع ميشوند بی آنکه شهامت اظهار نظر علنی داشته باشند با زبونی شبنامه ای تدارک می بينندکه در دفاع از سينماگری است؛ که حتی اگر برجسته ترين آثار را هم خلق کند به خاطر حمايت آشکارش از سانسور انديشه لااقل از جانب مدعيان مبارزه با سانسور وخفقان می بايست پس زده می شد.

******
برگرديم با مجرای کن 2003 وخانواده ی مخملباف..
اين خانواده ؛ محسن ( پدر) سميرا (فرزند ارشد) ؛ ميثم؛ ( فرزند ذکور). مرضيه ( همسر) حنا( فرزند کوچک )
که همگی از نبوغ ذاتی بهره مندند در سال دو يا 3فيلم می سازند .فيلمهايیکه در ايران اگر هم در يکی دوشهر نمايش محدود داشته باشد . بادر آمدش نمیشود يک پاکت تخمه يا يک ساندويج برای سينما خريد . البته برای فريب مردم -مخملباف وفيلمسازان ديگر اخيرا ادعا می کنند که تهيه کننده خارجی دارند . درهمين ارتباط سيف اله داد معاون اسبق امور سينمايی دولت خاتمی به صراحت گفت :،فيلمهای جشنواره ای با ارز دولتی ساخته می شود وتلويحا پذيرفت که حضور تهيه کنندگان خارجی جنبه نمايشی دارد وهمينطور داريوش مهرجويی هم يکی دوماه گذشته اين گفته هارا به نوعی تائيد کرد وگفت فيلمهای سينمای جمهوری اسلامی تماما دولتی است از وسايل فيلمبرداری گرفته وتاامکانات مونتاز وصدابرداری ويا وام های بانکی همه وهمه با مشارکت دولت است. يعنی به زبان ساده تر از کِيسه تهی مردم گرفتار ما خرج بزک چهره رژیم می شود- اين امت هميشه در صحنه نميدانند همين خانواده محترم مخملباف؛ مخارج ديگر بکنار هزينه فيلمسازی شان حد اقل سالی 100 مليون تومان است ايا اين خانواده هم به مانند خانواده محترم رفسنجانی ادعا می کنند ارث پدری داشتند ؟آقامحسن که قبل از انقلاب جزيک دست لباس شبه آخوندی و يک چاقو ی ضامن دار که با آن سينه يک پاسبان بخت برگشته گشت را شکافت چيز ديگری در بساط نداشت. حال آقای رئيس خانواده تهيه کنند ه سينمای افغانستان بدون سينما! هم شده اينان در داخل ايران دم از مظلوميت ومردم گرايی ميزنند ودر خارج از ايران برای خودشان زندگی های اشرافی تدارک ديده اند. در حاليکه حکومت شان دختراها وپسر ها را در ميهمانی های خانوادگی دستگير می کنند وبه زندان وشلاق محکوم می کنند - اينان در ميهمانی های آنچنانی کن وديگر جشنواره ها به ريش مردم میخندند ودرحاليکه رئيس جمهور آزاده!ومترقی! شان گروه صد نفره را به اسپانيا می فرستد تا بررسی کنند به چه شيوه ای ميهمانی ها ی سلطنتی ؛ برگذار شود تا بيضيه اسلام لطمه نبيند ودر نهايت اسپانيا که سهمی از رژيم برای چاپيدن مملکت ما می گيرد؛ می پذيرد که سنت رايج را موقتا فراموش کند وسرو مشروب را بکل از ميهمانی های رسمی به افتخار خاتمی حذف کنند. اما سفيران هنری همان رژيم در ميهمانيهايی حضور می يابند که انواع فسق وفجور (از ديدگاه همان رژيم) ورفتار های غير اسلامی وشرب مشروبات الکلی رقص و پايکوبی ؛ بی پروایی درپوشش ؛ امری معمول در محافل ومجالس آنان است . البته تنها ميهمانان کن آن چند سينماگر کلخانه ای نيستند بلکه يک تيم از مفت خور های وزارت ارشاد ؛ فارابی ؛حوزه هنری ؛ شبه جشنواره فجر ومقامات امنيي رژيم در همان مجالس طرب حضور می يابند بی آنکه به بيضه مبارکه آسيبی برسد.

*****
اگر تاکنون از فيلمسازان سينمای اسلامی سئوال می شد چگونه است که در اين پانزده سالی که مرتبا اينان در جشنواره ها خارجی افتخار حضور داشته اند حتی يکبار اشاره ای به وضعيت ايران تحت ستم جمهوری اسلامی نکرده اند جواب ديکته شده را در آستين داشتند :اين چه حرفی است می زنيد سياست چه ربطی به مسايل هنری دارد.
اما خانم سميرا مخملباف که رياکاری را در محضر پدر بخوبی آموخته در مراسم پايان کن می گويد:
داستان فيلم من در باره زنی است که ميخواهد ريئس جمهور شود ولی من شخصا چنين تمايلی ندارم بخصوص وقتی میبينم که در دنيايی زندگی می کنيم که مهمترين رءيس جمهورش جورج دبليو بوش است.
وحضرت عليه با همين بياناتشان مراسم کن را به جهت سياسی می کشاند. از مقامات کن سئوال می کنيم اگر در همين مراسم کسی میخواست عليه فجايع رژيم جمهوری اسلامی سخنی بگويد چنين امکانی پيداميکرد؟ يا پليس ها گارد فرانسه به جانش می افتادند؟ اما چون بين فرانسه وامريکا برسر چاپيدن کشور های خاور ميانه اختلاف نظر است. فرانسه که منافعی گسترده ای در عراق داشت نميخواست منافعش آسيّب ببيند ؛ ژست ضد جنگ به خود گرفت فستيوال کن هم براساس سياست فرانسه شکل سياسی ميگيرد وانشايی هم بدست سميرا خانم مي دهند که به سهم خود به آقای بوش نيش بزند وحضار برايش کف مرتب بزنند در صحبت های اين جوان خام انديش روی دونکته می شود تکيه کرد اول اينکه ميخواهد ژست ضد امريکايی بگيردوخودش را در نقش مايکل مور در آورد منتهی چند تفاوت کوچک ! با موردارد
اهدا ء اسکار 2003 به مايکل مور برای فيلم مهمی است به نام کمباين ؛ برضد سياست های جنگ طلبانه وتجاوزها ودخالت امريکا در دنيا ونقش مخرب اسلحه در زندگی امريکايی.
ديپلم زورکی هييت داوران به نوار بی ارزش 5عصر به خانواده مخملباف اهدا ء میشود که نه در جمهوری اسلامی تحت سلطه ولايت فقيه بلکه در کشور ديگری ساخته شده است خانواده مخملباف بر مصايب ودرد هايی که برملت ما میرود چشمشان را بسته اند و تابه بهانه حمايت از مردم افغانستان; وجهانی بودن زبان سينما با سوء استفاده از موقعيت مردم ستم کشيده افغانستان؛ با برانگيختن حس همدردی - امتياز کسب کنند.
مايکل مور انسانی است ستايشگر آزادی وسميرا خانم موجودی پشتيبان سانسور فکر وانديشه
گفته های سميرا در ميهمانی آقای مهاجرانی و به هنگام دريافت جايزه حج عمره , می تواند جهت انديشه های اورا ؛مشخص کند:
من فکر نمی کنم سانسور کلا بد باشد به نوعی می توان گفت که مفيد هم هست چون نشان می دهد که ما مجبور نيستيم مثل هوليود فيلمهايمان را با سکس وخشونت پر کنيم
(روزنامه ايران امروز شماره27)

سرانجام مايکل مور ننگ ونفرت را شايسته رئيس دولت کشورش می داند اماخانم سميرا چه نظری در باره رهبران جمهوری اسلامی دارد ؟ ايا نمی داند که اوسفير هنری کشوری است که رژيمش در همين فرانسه ده ها تن مخالف را به فجيع ترين شيوه به قتل رسانده است؟ ؛ ورهبرش در دادگاه میکونوس آلمان به خاطر دخالت مستقيمش در قتلهای خارج از کشورمحکوم شده است ؟ ايشان وقتی به بوش میتازد- رفتار سياسی می کند پس نمي تواند خودش را جدا از مسايل سياسی معنی کند. منتظر می مانيم تاببينم اين خانم مايکل مور جمهوری اسلامی چگونه تصويری از سردمداران رژيمش ارايه خواهد داد؟ آنهم در دنيايی که حتی مادونا بازيگر سابق فيلمهای پورنو هم نمِی تواند خودش را از مسايل سياسی مربوط به کشورش دور نگهدارد.
ديگر اين که مايکل مور ننگ ونفرتش را به رهبر کنونی امريکا نثار می کند وبی آنکه عارضه ای برايش پيش بيايد.
امادر رژيمی که سميرا سفير اوست حتی خادمين حکومت و آنان که در جنايات رژيم سهيم بوده اند ؛در اشغال سفارت وديگر عمليات تروريستی آن دخالت داشته اند وملی -مذهبی هايی که گوش بفرمان ولايت فقيه هستند وفقط گاه برای بقائ رژيم تذکراتی مي دهند به سياهچالها می افتند و شکنجه می شوند .؛ بابامحسن هم با همه سابقه درخشان! مبارزاتی اش ؛ اگر دست از پا خطا کند سرنوشتی بهتر از مشابهانش نخواهد داشت.
ديگر اينکه سميرا خودش را نماينده سينمای افغانستان نيز می داند. می گويد:
من خيلی خوشحالم که فيلم من می تواند نماينده مردم افغانستان در اينجا باشد.
می دانيم که خانواده مخملباف از دوسال پيش به کابل اسباب کشی کرده اند تا سينمای افغانستان را براساس الگوی سينمای جمهوری اسلامی پی ريزی کنند يا بهتر بگويیم سينمای جمهوری اسلامی شعبه کابل را بگشايند.يک افغانی دل خوش را هم يافته اند با اسم صديق برمک که چب می رود راست می آيد از خانواده مخملباف واز وزارت ارشاد واحسان هايش ؛ستايش می کند. فيلمی هم با اسم اسامه سرهم کرده اند وبانام محصول مشترک!! جمهوری اسلامی وافغانستان به کن آورده اند يک ديپلم هم که اصلا در بخش دورّبين طلایی معمول نبوده ابداع وبه صديق برمک تقديم کرده اند (که البته مزايای اين ديپلم هم به پای خانواده مخملباف نوشته می شود). لااقل بطور نمايشی که هم باشد اين بنده خدا را بايد نماينده سينمای افغانستان بنمايانند اما انگار نقش صديق خان انقدر کم رنگ است که سميرا خانم فراموشش می کند وخودش را نماينده مردم افغانستان قالب میزند.

*****
در کن امسال؛ بخش های اصلی و فرعی در محاصره جمهوری اسلامی بود و گزارش های جعلی توسط دلال دوم رژيم کاظم موسوی ( افتخار سردلالی اول همچنان برای آقای حقيقت محفوظ است) در نقش ميهمان دار خانواده مخمل باف ؛ تدارک ديده می شد- در پشت صحنه سر نخ قضايا دست محسن مخملباف بود . تنها با توجه به يک گزارش کاظم موسوی که سايت گويا منعکسش کرد ومقايسه آن با گزارش منتقد ليبراسيون می تواند سندی گويا باشد از واقعيت هايی که من درمورداهداف جمهوری اسلامی در کن ؛ محتوای 5عصر؛ وزد وبند رژيم وکن2003؛ وپوشش وآرايش سميرا مخملباف که چهره دروغينی از پوشش مجاز در جمهوری اسلامی ارايه می داد در دونوشتارمتوالی قبل ودر ميانه جشنواره شفاف کردم. در اينجا نيز شايسته است يک بار ديگر بخش کوتاهی از شبه گزارش ک. موسوی را تکرار کنم.
سميرامخملباف دختر 23 ساله ايرانی امسال نيز همچون طلای دار نسل جديد ايران .. مطبوعات فرانسوی وبين المللی از او به عنوان برنده احتمالی نخل طلای امسال سخن می گويند ...

ملاحظه می کنيد او از موجودات خيالی ای صحبت می کند که فيلم 5عصر را برجسته ترين فيلم جشنواره می داند حتی به جايزه بزرگ هيئت داوران هم رضايت نمی دهد واورا سزاورا نخل طلا می داند

همچنين ک. موسوی دروغهای خود ساخته اش را به مطبوعات فرانسوی نسبت مي دهد. اگر ايشان ليبراسيون راهم يک نشريه فرانسوی بدانند پس نظر ديديه پرون منقد را که نپذيرفته جيره خوار دستگاه ولايت فقيه باشد وبا صراحت وتند وقاطع اهداف تهيه فيلم ونقش نمايشی سميرا در کن را بر ملا می کند را چگونه رفع ورجوع می کند؟

بانقل گزارش ليبراسيون؛ آخرين بخش نوشتارهايم را پيرامون کن 2003 به پايان ميرسانم:
نمیخواهم بد دهنی کنم اما اين فيلم لجن (حماقت) محض است.
می دانيم که اين فيلمساز نورسيده در ديکتاتوری اسلامی ايران تربيت شده است وهمين کافيست که انتظار ديگری از او نداشته باشيم.
اما اين دليل نمی شود که بر هر ايده ای که از مغز او می گذرد کف بزنيم به خصوص که اين خانم ادعا می کند که موضع ونقش سياسی دارد. نقشی که نه سوادش را دارد نه توانايی انجام تعهدش را.
در فيلم ( تخته سياه) گنده گويی های احمقانه پيدا بود. اما اين بار با بردن دوربين به کابل ونقش زن بعد از طالبان دنبال فرصت ديگری است.
....موقعيت های فيلم عکس های فوری وزيبايی است از خرابه ها وبرقع های خوشرنگ.
شخصيت های فيلم جملاتی را بدون اينکه معنی ا ش را بفهمند طوطی وار ادا می کنند ونمای درشت از نوزادی به حال نزع؛ فيلمی بدون ريتم معمولی؛ وتداوم داستان.
اين فيلم فرصت طلبانه از در های باز به روی اين سوژه ها خوب سود جويی می کند.
از مطلبی با عنوان افتضاح وبرقع( حجاب)
17 مای 2003 ليبراسيون ديديه پرون
ياد آوری: در نوشتار هفته گذشته من با عنوان کن 2003 در محاصره... نام آقای علی معلم اشتباها محمد معلم ذکر شده بود.
*از جميله ندايی که ترجمه م
ليبراُسون را برايم فرستاد سپاسگزارم


سرآغاز